دوستت دارم...بخدا دوستت دارم
قصه از آنجا شروع شد که بهم گفت:
دوسم نداری...
بهش گفتم بخدا دوست دارم..
گفت بهم ثابت کن که دوسم داری
گفتم چه جوری؟...
گفت تیغ بردار
گفتم بخدا دوست دارم
گفت اگه داشتی تیغ برمیداشتی
تیغ برداشتم...رگ دستم را زدم..افتادم تو بغلش...
زیر لب به آرامی گفت...
اگه دوستم داشتی تنهام نمیزاشتی...
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/4 ] [ 7:7 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر